۱۳۹۱ آبان ۲۰, شنبه
انتخابات و مطالبه محوری
۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سهشنبه
روزی به نام انسان
مایلم تاریخ یا مناسبت آن را از دوستانم پیشنهاد گرفته و با کمک آن ها، این پیشنهاد را فراگیر کنیم.
حجت نظری ، 12 بهمن 1390
۱۳۹۰ مرداد ۲۸, جمعه
رد پای آیتالله خامنهای در جبهه پایداری!
لازم به ذکر است این یادداشت برای برخی سایتها ارسال شده که هیچ یک از سایتهای دانشجو نیوز، ادوار نیوز، کلمه و حتی روز آن لاین حاضر به انتشار این مطلب نشدند؛
رد پای آیت الله . . .
مدتی پیش، اتحادی از اصولگرایان با عنوان "جبهه پایداری"، پیرو یک گردهمایی در بنیاد صدرا، طی بیانیهای ورود خود را به جامعه سیاسی ایران اعلام نمود. این جلسه، در بنیاد حکمت صدرا برگزار شد که ریاست آن را سید محمد خامنهای، برادر رهبر جمهوری اسلامی ایران بر عهده دارد. این اقدام ممکن است شاعبه حمایت رهبری از جبهه پایداری را تشدید نماید. بدان معنا که ایشان، پس از قطع امید از بازگشت احمدینژاد به رویه گذشته، در تلاش برای جمع آوری اطرافیان و نیز حفظ آرای وی به نفع خود، مجمعی از هوادارن و اطرافیان احمدینژاد، که هر یک به دلیلی از وی دل کندهاند را در یک حلقه گرد آورده است. البته برای نتیجهگیری و قضاوت در خصوص کمیت و کیفیت اعضای این جبهه، هنوز کمی زود به نظر میرسد زیرا جز بیانیه اعلام حضور، برون داد دیگری در خصوص مسایل کلان یا خرد کشور از سوی جبهه پایداری منتشر نگردیده است. هرچند در همین ابتدای کار، برخی هشدار انشعاب داده، برخی این جبهه را به کوچکی یک حزب سیاسی و برخی بزرگتر از یک جبهه، که یک جناح تصور میکنند، اما برای قضاوت در خصوص سرانجام کار، زمان بیشتری نیاز است.
برای نمونه، میتوان برخی اظهارنظرها در این گردهمایی را واکاوی نمود؛
محمدتقی مصباح یزدی در این خصوص بیان میدارد، این جبهه، «به معنای نفی و تضاد با دیگران نیست و حتا به معنای دکان دیگری نیست. چرا که در طول همه این سالها، چیزی جز افترا و فحش از به وجود آمدن این دکانها نصیب کسی نشده است» ! بیتردید جناب مصباح میدانند دکان به محلی اطلاق میشود که از آن کسب درآمد گردد! با فرض عالم بودن ایشان، باید نتیجه گرفت آقای مصباح اعتقاد دارند بساط همفکراناش تا به امروز، مجامعی برای کسب درآمد بوده نه کارزار سیاسی برای خدمت به خلق و مملکت! به هر ترتیب، آقای مصباح معتقد است این دکان، دکان دیگری نیست؛ یعنی انشعاب بی انشعاب.
در آن سو، غلام علی حداد عادل، در بخشی از سخنان خود، ضمن ابراز نگرانی از احتمال انشعاب، از آیندهای «شبیه به مجلس ششم» یا چیزی به زعم ایشان«بدتر از آن» هشدار داده و گفت: «اگر دیدیم انشعاب ما باعث میشود که هم ما شکست بخوریم و هم آنهایی که با ما اختلاف سلیقه دارند شکست بخورند، نباید انشعاب کنیم.» وی همچنین هشدار میدهد که نکند فضایی به وجود آید «که تبعات آن چیزی شبیه به مجلس ششم یا حتا بدتر از آن» شود.
در مقابل، خانم زهره الهیان، در مورد تشکیل جبهه پایداری عنوان میدارد این جبهه «در جهت مشارکت حداکثری و بصیرت بخشی در جامعه در انتخابات آتی مجلس تشکیل شده است» در حالی که صادق محصولی علت و انگیزه تشکیل جبهه پایداری را ایجاد یک گفتمان واحد میداند. محصولی ابراز میدارد «این جبهه، یک حزب سیاسی نیست و در واقع یک گفتمان است و تحت نظر فقهای بزرگوار فعالیت میکند»
به نظر میرسد گردانندهگان این به ظاهر اتحاد، هنوز خود توجیه نیستند که قرار است چه اقدام یا برون دادی داشته باشند! چرا که الهیان این اتحاد را در حد یک حزب سیاسی، با وظیفه «بصیرت بخشی در جامعه در انتخابات آتی» تنزل میدهد و در مقابل، محصولی جایگاه آن را در حد یک جناح سیاسی بالا میبرد. شاید همین چندگانه گوییها و اختلافها، که بیشک در روند اجرایی بیشتر رخ خواهد نمود، حداد عادل را بیم ناک از انشعاب میکند. از فحوای برخی صحبتها میتوان چنین فرض نمود که شاید یکی از علل سردرگمی عزیزان، استخوانی در گلو به نام محمود احمدینژاد باشد!
از دیگر نکاتی که از پیش تاکنون، فراوان بر آن تاکید شده و در میان برخی شخصیتهای حاضر در این گردهمایی نیز طرح شد، تلاش برای بازگرداندن احمدینژاد به خیمه اصولگرایان بود. اما گویا این تمایل یک طرفه، برای آقای احمدینژاد چندان محلی از اعراب ندارد. تجربه نشان داده آقای رییس، از مرشد و مراد خود برای همنشینی با اصولگرایان گذر نخواهد نمود. با وجود اینکه خود نیز بر این مهم واقف گشتهاند که احمدینژاد را بازگشتی نیست، عجب دارم از این پای کوفتن! شاید از بابت شرمندهگی در قبال هوادارانشان باشد. شاید
اصرار چند باره و بیش از اندازه اصولگرایان بر وجود تفاوت و تمایز میان احمدینژاد و جریان انحرافی، کاری بیهوده به نظر میرسد. زیرا طی ماههای گذشته، اصولگرایان بارها تلاش کردهاند با این حربه، احمدینژاد را از یار غارش جدا کرده و به سمت خود بکشانند. اما احمدینژاد به کرات در مقابل صحبتها و خواستههای ایشان ایستاده و در شفافترین موضع، کابینه را خط قرمز خود قلمداد کرده که بیشک منظور وی از کابینه، اسفندیار رحیممشایی بوده است. به هر ترتیب، این موضع احمدینژاد معنایی جز آن ندارد که خط قرمز او، نه مردم است، نه ایران، نه نظام و نه حتا رهبری! خط قرمز او اسفندیار رویین تن است! لذا ممکن است در حمایت از مرشد، از خیلی کسان و خیلی چیزها بگذرد.
البته به نظر میرسد اصرار اصولگرایان نیز از روی میل و خواست واقعی نباشد. شاید برای توجیه حمایت پیشین از احمدینژاد، به گمان خود، برای پاسخ گفتن به افکار مخاطب خویش، میان احمدینژاد و اطرافیان وی تفاوت قایل میشوند.
پافشاری بیش از اندازه اصولگرایان، در نخستین همایش جبهه پایداری، بر یاری و همراهی جریان انحرافی با جنبش سبز یا به قول ایشان «فتنه»، جای بسی تامل دارد. تاکیدی که هم در برخی از سخنرانیها مطرح گشته و هم در بیانیه اعلام موجودیت که پایان اجلاس صادر شد، به آن تصریح شده است. در بخشی از این بیانیه آمده «جریان انحرافی، همراه فتنه است»! باید دید آقایان اصولگرا با این تناقض چه میکنند؛ وقتی جنبش سبز و جریان انحرافی را همگام و همراه و یاری رسان یکدیگر میدانند، چرا برخورد امنیتی و قضایی که با بسیاری از اندیشمندان یا بدنه جنبش سبز صورت گرفت، به همان شدت با جریان انحرافی صورت نمیگیرد؟ چه عذر و بهانهای وجود دارد که مانع از اجرای قانون برابر، در شرایط برابر میشود؟ توجیه این تبعیض آشکار چیست؟ نکند چشم به راه بازگشت احمدینژاد، حاضرند مملکت، قانون و آینده مردم را ذبح کنند تا مجبور به عذرخواهی از ملت، بابت انتخابات گذشته و قایله پس از آن نشوند! یا نکند توصیهای فرا قانونی، مانع از اجرای قانون میگردد؟
در نگاهی دیگر، جبهه پایداری در بیانیه اعلام موجودیت، وجود خود را در تضاد با گروه و جریانی دیگر(جریان انحرافی و جنبش سبز) تعریف کرده است. بدان معنا که خود وجودی مستقل و غیر وابسته ندارد. این نشان دهنده آن است که عزیزان بی جهت شعار تک حزبی و یک دست سازی جامعه سر میدهند و نمیتوانند بدون مخالف ادامه حیات داشته باشند. نکته دیگر آنکه سعی دارند با تخریب بیش از پیش چهره تیم اسفندیار رحیممشایی در میان اصولگرایان، اندک هواداران باقی مانده را نیز از آنها جدا ساخته و برای بهره برداری، به تیم خود فراخوانند. اما در نیل به این هدف اندکی با مشکل مواجهاند. مشکل بزرگ آنها شخص احمدینژاد است.
شاید انگیزه رهبری از به وجود آوردن این جبهه، گذراندن روزهای باقی مانده تا انتخابات ریاست جمهوری سال92 و حفظ موقعیت خویش در میان طیف اصولگرا باشد. دولت در همین برزخ بماند تا تاریخ انقضایش به سر رسد. شاید هم به واقع قصد بازگرداندن احمدینژاد و جدایی وی از مشایی، بساطی با این همه هزینه را روی دست ایشان نهاده است. احتمال اینکه اصولگرایانی در این سطح، بدون مشورت با ایشان، دست به این اقدام زده باشند، کمی دور از ذهن مینماید. شاید و شاید و شاید . . .
باید دید این اقدام جدید، میتواند طفل گریزپای اما عاشق قدرت را به دامان پدر بازگرداند یا معشوقهی رویین تن، باز هم در این مصاف پیروز خواهد بود؟! باید دید نظر احمدینژاد به کدام یک نزدیکتر است؟! اما تنها نکته واضح در هر دو سوی این نزاع، تلاش برای کسب قدرت مضاعف است. این میان، نه مردم از اهمیت چندانی برخوردارند نه ذرات گرانبهای خاک میهن و سرمایههای آن که روز به روز، در حال اضمحلال بیش از پیش است. حقیقت عریان، این است که سوداگر قدرت، به اژدهایی همیشه گرسنه میماند که برای بقا و دوام خویش، همه چیز را، حتا مغز آینده سازان این ملک را میبلعد!
۱۳۹۰ مرداد ۱۱, سهشنبه
آقای خاتمی؛ تکلیف خود را روشن کنید!
حضرت حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی
سلام علیکم؛
صحبت فراوان با شما دارم. صحبت سالهای گذشته و پیشرو که برخی شایستهی بازگویی و برخی نیز جایگاهی بی مایهتر از آن دارند که واگویه گردند. درددلهایی از آنچه شاید به گوشتان رسیده و شاید خیر. شاید این مطالب توان عبور از دژ اطرافیان شما را نداشته و در گلچین مطالب رسیده به حضرتعالی، به نوعی دستخوش تغییر یا حذف گشتهاند.
جناب آقای خاتمی
گهگاه مطالبی به نام شما منتشر میشود که از سویی کیهان و از دیگر سو برخی هواداران جنبش سبز را به تب و تاب میاندازد. کیهان از آن جهت که تصور میکند باید کوچکترین تحرک در منتقدان و مخالفان را در نطفه خفه کند و مردم از آن جهت که بیمناک میشوند و هراسان. ترسان از ارادهای که شاید به دنبال بقای حیات سیاسی شخص یا گروهی خاص، بر سر منافع عمومی پای میز مذاکره(معامله) بنشیند. بنده به شخصه بعید میدانم غرض حضرتعالی از برخی صحبتها، تمایل به گفتگو با حکومت باشد. زیرا شما را عاقلتر از آن یافتهام که فریب عمروعاصها به این راحتا اثرگذار افتد. واضح و مبرهن است که شرط نخست و لازم برای مذاکره، رسمیت داشتن جایگاه هر یک از طرفین در نگاه دیگریست. در شرایطی که حکومت به انحای گوناگون، سعی در پایان یافته جلوه دادن جنبش اعتراضی مردم ایران دارد، حتا اندیشهی مذاکره نیز کاری بیهوده مینماید. ضمن اینکه در این شرایط، مذاکره کننده از سوی مردم، باید حساب قطره قطرهی خونهای ریخته شده و ثانیه ثانیهی عمر تلف شده فرزندان این ملک در زندان و نیز سرمایههای هدر رفتهی مادی و معنوی میهن عزیز را در ذهن داشته باشد تا خدای ناکرده، بیم تبانی نرود. البته این مهم از عهدهی هرکسی بر نمیآید.
آقای خاتمی
صحبت از انتخابات، آن هم در فضایی که فراوان عزیزان ملت با خون یا عمر خود، برای احقاق حق و استقرار تفکر خویش در جامعه، هزینهها پرداختهاند، کاری پسندیده نیست. بنده از نزدیک نظر حضرتعالی را در خصوص شرکت یا عدم شرکت در انتخابات شنیدهام. لذا معتقدم خبر منتشر شده از سامانهی شخصی شما، یک بداخلاقی سیاسی و رفتاری فریبکارانه است. نمیدانم این بداخلاقی را باید پای شما نوشت یا اطرافیان، اما در هر صورت مسوولیت از گردن شما برداشته نیست. هنگامی که شما به صراحت از عدم شرکت در انتخابات سخن میگویید، یا به گفتههای خویش اعتقاد دارید یا خیر. اگر با اعتقاد اعلام موضع نمودید، چرا خبر منتشر شده، با بحثهای طرح شده در تضاد بود؟ اگر به موارد مطرح شده در جلسه اعتقاد نداشتید و گفتید، فکر نمی کنید شعور حضار را به سخره گرفتید؟ آیا این کار را توهین به میهمانان خود نمیدانید؟
آب در آسیابی نریزید که موجب فخر فروشی دشمنان ملت گردد. بارها و بارها شاهد بودهایم که برخی، حضور ملت در پای صندوق رای(به خصوص برای سالهای 84 و 88) را ضمن ابراز خوشنودی و شعف، به پای خویش ریختهاند. نکند رفتاری کنید که تنور انتخابات ناسالم را گرم کرده و روزی در سالهای آتی، شرکت در انتخابات 90 را نیز همچون شرکت در انتخابات 84 اشتباه بدانید. تجربه نشان میدهد برخی اصلاحطلبان، چندان به پیش شرطهای خود وقعی ننهاده و در صورت عدم تحقق شرطهای خود نیز، ممکن است در انتخابات ناسالم شرکت نمایند! البته پس از شرکت، هایوهویها برقرار است. بنده، با توجه به فضای موجود، معتقدم انتخابات سالم و آزاد، آرزویی دست نیافتنی و بسیار دور است. بیتردید، پس از انتخابات 90 هم شبهه در برگزاری آن مطرح میشود و با تمام تجربیات گذشته، فضای حاضر و پیشرو، حتا صحبت از شرکت در انتخابات کاری عقلانی نمینماید. در شرایطی که ارباب قدرت، مست و غره از سرکوب و کنترل به هر شیوه ممکن است، لزومی در دادن امتیازاتی از جمله انتخابات سالم و آزاد به ملت نمیبیند! خواهش میکنم بیش از این، اعتبار خود و جناح متبوعتان را در نگاه جامعه تخریب نکنید.
نمیتوانم تصور کنم که نگاه اقتدارگرا، تن به برگزاری انتخابات آزاد بدهد، اما سوال بنده این است که اگر انتخابات آزاد شود، به همین راحتا همهی گذشته و حال را فراموش میکنید و آهنگ انتخابات سر میدهید؟ شاید شما و اطرافیانتان از آن زمره افراد باشید که عمر و بقای خویش را در انتخابات ببینید، همانطور که خیلیها در هفتههای گذشته پس از مدتها زبان گشوده و در خصوص انتخابات و مسایل مربوط به آن اظهارنظر میکنند. کسانی که دو سال و چند ماه گذشته را در خواب زمستانی سپری کردهاند! سوال اساسیتر این است که بر فرض، بیشتر کرسیهای مجلس از چنگال اقتدارگرایان بیرون آید و به نمایندگان واقعی مردم برسد، ریاست جمهوری نیز همچنین. با تمام این فرضهای محال تصور میکنید کاری از پیش میرود؟ تردید نکنید این مجلس خیالی نیز، همچون مجلس ششم در تصویب کوچکترین شعارها ناتوان خواهد بود . . .
جناب آقای خاتمی
چهگونه میتوان چشم بر گذشته بست و بیتوجه به تجربهی گذشته، از آینده سخن گفت؟ ممکن است همانطور که پیشتر خواسته بودید، یک یا چند نفر از خون عزیزان خود بگذرند، اما چهگونه میشود از سلب آزادیهای اولیه، که دایرهی شمول آن کل جامعه را در بر میگیرد گذشت نمود؟ آیا میشود شکستن کمر جامعه، زیر بار تحریمهای فراوان جهانی را نادیده انگاشت و بیمهابا و دستپاچه، از آینده سخن گفت؟ آیا میشود جنایاتی که ضمن تخریب نام مقدس اسلام، ملت ایران را از درون پوسانده است فراموش کرد؟ آیا میشود تولید بنزین زیانبار، به بهانه خودکفایی و ایستادهگی در مقابل تحریم را نادیده گرفت؟ آیا می شود از عقب ماندن کشور از پیشرفت چشم پوشید؟ برخی از این ظلمها نه فقط در حق شما و من، که در حق نسل آینده ایران روا شدهاند. گذشت زیباست، اما در برخی موارد نمیتوان گذشت نمود.
آقای خاتمی
این گفتهها تنها بخشی از دردهایی است که دلم را میفشارد. حیف میدانم که تنها به نق زدن و گلایه اکتفا نموده و فقط نفی کنم. لازم و وظیفه میدانم آنچه در نظرم صحیح میآید، به عنوان پیشنهاد خدمتتان عرض کنم. نخست خواهش میکنم تکلیف خود را با خود، ملت و به خصوص با اطرافیان خویش روشن سازید. گویی نفوذ اطرافیان بر شما، به قدری زیاد است که صحبتهای علنی شما را نیز آنگونه که خود مصلحت بدانند باز میگویند. خواهش دارم در صدد اصلاح این ردیف اصلاحطلبان یا اصلاح مفهوم اصلاحطلبی برآیید!
دیگر آنکه از نظر بنده، لازم نیست شما به عنوان یک همراه با نفوذ در جنبش سبز(بخش اصلاحطلب آن) وارد کنشها و درگیریهای سیاسی شوید. بنده معتقدم برای استفادهی صحیح از نفوذ خود در بخشی از جنبش، بد نیست بدون حاشیه و شفاف، مطالبات مردم را طرح کنید و از دعوای سیاسی با حکومت بپرهیزید. مطالباتی از جنس آنچه مردم میگویند و میخواهند. چیزهایی را طرح کنید که نیاز مردم و غالب جامعه باشد نه خواستههای سیاسی صرف که خوش آیند عدهای محدود و محصور باشد. دعوای سیاسی را بگذارید برای کنش گران. شما میتوانید نقش یک ایدئولوگ یا یک رهبر را برای منتقدین و معترضین ایفا نمایید اما این مهم، شرایط و صفاتی خاص میطلبد. از جمله آنکه نباید تمام جامعه را در کسانی ببینید که از گروه یا تفکری خاص، با شما دیدار میکنند یا به شما خبر یا مشورت میرسانند. این افراد، تنها بخشی از جامعه هستند که به هر دلیلی امکان ملاقات یا ارتباط با شما برایشان فراهم است. شاید غالب جامعه، نگاهی متفاوت داشته باشد. غرض توضیح خصایص یک رهبر نبود، تنها اشارهای مختصر به یک معضل داشتم.
در پایان جا دارد عرض کنم، عدهای که خود توان عرض اندام و جولان نداشته باشند، با پیش انداختن و اسطورهسازی کسی که زمینهی بت شدن داشته باشد، سعی میکنند از جایگاه و سیطرهی بت، استفادهی خویش را ببرند! بازیچه دست این تفکر نشوید که خطری به مراتب بزرگ تر و عمیق تر از نگاه بنیادگرایانه بر جای خواهد نهاد. اگر چنین شود، شاید هیزم آشتی شوید که بالهای ایران را بسوزید! این سطور را در حالی با شما باز گفتم که میدانم در صورت انتشار، باید منتظر آماج حملات "شریعتمداری"های اصلاحطلب باشم! اما در راه عقیده، این را نیز به جان میخرم.
شاد باشید و سربلند
حجت نظری 5/5/1390
۱۳۹۰ تیر ۲۰, دوشنبه
آقای لاریجانی، شما مسوول بازگرداندن امنیت به جامعه هستید
نامه بنده با صادق لاریجانی، رییس قوه قضاییه؛
فلا تتبعوا الهوی ان تعدلوا
حضرت آیت الله آملی لاریجانی
سلام علیکم؛
چندیست در نظر دارم از جهت وظیفه یا در بدترین حالت، از جهت رفع تکلیف و آرامش دل، مواردی را با شما باز گویم. سالگشت فاجعه 18تیر را از آن سو مناسب یافتم که ظلمی که در این روز بر فرزندان این ملک رفته، هرگز از فکر و جان ایران و ایرانیان برون نخواهد شد. بسیار مادرانی که عزادار یا دل چرکین شدند و بر شمار این مادران، در سالهای پس از 78 نیز بیش و کم افزون شد. بماند، غرض توضیح واضحات و بازگویی اتفاقات 78 و 88 نیست. همچنین، در آستانه چهلامین روز درگذشت مرحوم عزت الله سحابی هستیم که در ادامه، بخشی از عرض بنده پیرامون مراسم تشییع و کشته شدن فرزند آن بزرگوار خواهد بود.
حضرت آیت الله
به گمان بنده، شما انسانی دینمدار و شریعت محور هستید. لذا جا دارد از منظر شریعت تذکراتی خدمتتان عرض کنم. خود بهتر میدانید که دنیا دار مکافات است. شاید شنیدهاید «هرچه کنی کشت همان بدروی، کار بد و نیک چو کوه و صداست» و اعمال نهتنها در آخرت، که در دنیا نیز گریبان خواهد گرفت. پس آنگونه که شایسته بندهگان خداست با آنها رفتار کنید. از خالق هستی بهراسید و برای وی شریک قایل نشوید. این شریک میتواند مقام، مال، شخص یا هر چیز دیگر باشد. به طور خاص، هیچ یک از این مثالها مقصود بنده نیست. تنها از جهت برشمردن برخی موارد عرض کردم.
ریاست محترم دستگاه قضایی کشور
اتفاقاتی در این ملک اسلامی رخ داده و میدهد که گاهی تن مردهگان را در گور و تن زندهگان را حتا در پیله معذوریتها میلرزاند. فجایعی که برخی مستقیم و برخی غیر مستقیم به دستگاه قضایی کشور مرتبط است. از جمله در هفتههای گذشته، جنایتهایی از برخی ماموران دولتی شاهد بودهایم که در هیچ جای دنیا نظیر آن یافت نمیشود! کشته شدن یک دختر در مراسم تشییع جنازه پدر، از جمله عجایبیست که گویا تنها دولت مردان ما افتخار به وجود آوردنش را یدک میکشند.
در دنباله، بی اعتنایی نسبت به پیگیری علت واقعی مرگ هاله سحابی، موجب اعتصاب غذای هدی صابر شد. متانت و صبر صابر نیز حدی داشت، آنگونه که نتوانست در برابر جنایت آشکار سکوت کند. شاید مسوولان زندان، از حضور طولانی صابر در زندان به ستوه آمده بودند که وی را چند ساعت پس از آن که میباید، نزد پزشک بردند. شاید این حدس، دور از واقعیت باشد. قضاوت سخت است زیرا ابهام و ناگفته فراوان است. اما تنها نکته واضح، پاسخگو نبودن تمامی مسوولان امر است. در عجبم که آقایان علما را چه میشود؟! کسانی که یک تار بیرون افتاده یک دختر، دریای غیرتشان را متلاطم میکند و فریاد سر میدهند که واویلا، چرا در مملکت اسلامی با زنان بدحجاب برخورد نمیشود! در عجبم که چهگونه میتوانند در مملکت اسلامی ظلم را دیده و تاب بیاورند؟ چرا این دریا ناگهان خشک میشود؟ نکند حجاب دنیا، پرده بر دیدهگان و گوشهای برخی افکنده باشد. شاید مشاهدات مردم، با آن چه علما میبینند متفاوت است، شاید هم خیر. اما با تمام این گمانها، بعضی فریادها بلندتر از آناند که شنیده نشوند!
جناب آقای لاریجانی
چهگونه برخی در مملکت اسلامی، تجاوز را تاب میآورند؟ چهگونه است که در خمینی شهر، کاشمر و گلستان، به این راحتا به ناموس مسلمان تجاوز میشود اما ارادهای آشکار برای مقابله با عاملان آن مشاهده نمیگردد؟ در تجاوز خمینی شهر، در میان تجاوز شوندهگان، یک دختر 12 ساله و یک زن باردار نیز حضور داشتند. به واقع گمان میکنید میتوانید در دنیا یا آخرت، پاسخگوی این اتفاقات باشید؟ غالب مواضع مطرح شده از تریبونهای رسمی کشور، این تصور را به ذهن میرساند که نهادهای مسوول، چندان رغبتی برای پیگرد عاملان و پیگیری وضعیت بزهدیدهها ندارند. شاید از آنجهت که تصور میکنند ترس از تجاوز، موجب برچیده شدن بد حجابی خواهد گشت. برخی بهانه میکنند که در این تجاوزها، تقصیر بر گردن تجاوز شونده است که با ظاهر یا عمل خویش این امکان را فراهم میسازد! نمیدانم این تفکر، در صورت صحت ماجرای استخر صدف، حمله عدهای اوباش به استخر بانوان را چهگونه توجیه میکند؟! در استخر هم زنان بد حجاب، موجب تحریک مردان شدند؟ بدانید که رخدادهای اینچنینی، در طولانی مدت، ریشه حجاب خواهد خشکاند. گویا سایه انجمن ظاله حجتیه، بر کشور سیطره یافته که برخی افراد در برابر فساد، تکانی چندان به خود نمیدهند! خود بهتر میدانید که شما مسوول بازگرداندن امنیتی هستید که از جامعه رخت بربسته است.
مولا علی(ع) میفرماید: «چهار چیز نشانه اضمحلال و سقوط دولتهاست؛ نخست ضایع کردن اصول، دوم تمسک به فروع، سوم پیش انداختن فرومایهگان و چهارم پس راندن فرزانهگان» پر واضح است که دولت در منظور ایشان، در معنای عام به کار رفته، یعنی غرض حکومت است.
جناب آیت الله
بیگمان 22خرداد 88 نقطه چرخشی بود برای مردم ایران که بسیاری مرزها و صفها را شفاف و آشکار ساخت. تمیز میان همراه و همکلام مردم و مخالف یا دشمن مردم بسیار آسان شد. پردهها کنار رفت و برخی اثبات کردند بهدنبال منافع و موقعیت خویش، حاضر اند خیلی چیزها و خیلی کسان را قربانی کنند. فراوان فرزندان این مملکت که به ناچار، بهترین سالهای عمر خویش را، تنها به دلیل داشتن عقیده و اندیشهای دیگر، با آنچه صاحبان قدرت طلب میکردند، پشت میلههای زندان سپری میکنند. عدهای نیز حضور در سلول غربت را بر حبس در زندان وطن ترجیح دادند. اما جناب لاریجانی، تاکنون از خویش پرسیدهاید مصداق واقعی "فبشر عباد الذین یستمعون القول، فیتبعون احسنه" کجا و چه وقت محقق میگردد؟ تصور نمیکنید این آیه به نوعی بر آزادی بیان و عقیده دلالت دارد؟ آزادی عقیده، جز وجود و ابراز اندیشههای متضاد نیست. تنها زمانی میشود همه قولها را شنید و بهترین را انتخاب نمود که اجازه ابراز همه قولها، با تضمین امنیت پس از بیان، از سوی حکومت داده شود. مبرهن است، آنکه به حقانیت عقیده خویش، با استدلال و منطق ایمان دارد، از بروز اندیشههای مخالف هراسی نخواهد داشت.
این روزها، کسانی پشت میلههای زندان یا دیوار منزل، روز را در حبس به شب میرسانند که شاید تا چند سال پیش، اگر کسی ابروی بالای چشمشان را نشان میداد، به بدترین شکل مورد خشم و غضب دستگاهها و نهادها قرار میگرفت. کسانی که نه فقط فرزندان ایران عزیز که فرزندان این انقلاب نیز حساب میگردند. گویا "انقلاب فرزندان خود را میخورد" برای انقلاب سیری ناپذیر ما نیز صادق است. انقلابی که همچنان در حال بلعیدن فرزندان خویش است. حقیر بر این اندیشهام که اشکال از فرزندان نیست که بزرگ و بزرگتر شدهاند. اشکال را در این انقلاب میدانم که در رشد و روزآمدی، از فرزندان خویش جا ماند. این روزها افرادی پیشانی انقلاب ما تلقی میشوند که همه خوبیها را به حساب خویش و تمام کاستیها را به حساب امام زمان(عج) میگذارند! دلم برای مظلومیت امام زمان(عج) میسوزد وقتی کسی در تقابل با نقصی، میگوید "مملکت امام زمان است دیگر". شما حتا برای ستاندن حق امام عصر نیز قصور داشتهاید.
جناب لاریجانی
کسانی این روزها از حقوق اولیه انسانی محروم ماندهاند که برخیشان سابقه انقلابی و پس از انقلابیشان از شما و برادرانتان(که همهگی از مقامات ارشد این نظام هستید) درخشانتر بوده است. کسانی که برای این مرز و بوم گاه با جان خویش و گاه با عزیزان خویش، جاده صاف کردهاند و پله رشد و ترقی عدهای دیگر شدند. مهدی کروبی، در مقطعی در رویارویی با رژیم ستم شاهی، جان در کف گرفت و جنگید، در مقطعی دیگر فرزندان خویش را به دفاع از میهن، در برابر رژیم بعث عراق فرستاد. هم پیش از انقلاب با قهر حکومت مواجه گشت و هم پس از انقلاب، با وجود خدمات فراوان، عرصه به گونهای بر وی و خانوادهاش تنگ شد که فرزند جانبازش، حتا برای معالجعه حق خروج از کشور را ندارد! جانبازی که برای حفظ امنیت و صلابت این خاک، از راه رفتن بر روی دو پا محروم است.
میرحسین موسوی، در دوران جنگ، چنان با قدرت بر بحرانها فایق آمد که امام(ره) بقا و حمایت از ایشان را بر خیلی دیگر از اطرافیان ترجیح میداد. چه در ماجرای مجلس وقت و چه در ماجرای اختلاف ریاست جمهوری با نخست وزیر، همواره حضرت امام در مقام پشتیبانی از این بزرگ مرد بر آمد. بزرگ مردی که پس از سالها، با دیدن رنج و دردهای مردم، سکوت خود را شکست و شاید به نوعی، به فرموده معصوم، زندگی در حد اضعف مردم را برگزید. امروز میرحسین نیز هم چون بسیاری از مردم ایران در رنج، روز میگذراند.
از رهبران جنبش اعتراضی ملت ایران که بگذریم، جا دارد هرچند کوچک و کلی، اشارهای به سایر زندانیان نیز داشته باشم. متاسفانه شمار این عزیزان به قدری زیاد است که نام بردن از هر یک و از قلم انداختن دیگری، ممکن است موجب اجحاف در حقی شود. همان طور که میدانید، برخی از زندانیان عقیدتی که پس از اتفاقات سال88 بازداشت شدند، تا به امروز، حتا 1ساعت از مرخصی استفاده ننمودهاند. برخی عزیزان، ماههاست از حقوقی همچون تماس تلفنی یا ملاقات حضوری محروم اند. پیش آمده که کسی مورد ضرب و شتم قرار گرفته، پس از طرح شکایت، خود به سلول انفرادی منتقل شده است! بیمار را از پزشک و خدمات پزشکی محروم میدارند. اینها حق مردمی نیست که بنا بود رفاه و امنیت و آسایش، در راستای تعالیم اسلام عزیز، زندگیشان را دگرگون سازد. پیام و آرمان انقلاب اسلامی این نبود. درخواست دارم در آستانه میلاد منجی عالم بشریت، رحمت اسلام شامل حال عزیزانمان گردد. حرمت خون شهدای شریف این مرز و بوم را کفیل و ضامن این آزادیها بدانید.
آقای لاریجانی
گفتههای بالا، تردیدی پیش میآورد که در دو فرض میتوان بررسی نمود. یا قوه قضایی کشور از استقلال تصریح شده در قانون اساسی (اصل57 و اصل156) دور افتاده، یا اراده دستگاه قضا بر برخی بی قانونیها شکل گرفته است. تحقق هریک از این دو فرض، مرگ جمهوریت را در نظام اسلامی به اثبات میرساند. چه آنکه در فرض اول، برخی قضات با پذیرفتن توصیه از مقام بالاتر یا نهاد یا فردی، حکم به آن چه نباید داده باشند، چه آنکه در یقین دیگر، برخی از دادگاهها خلاف قانون اساسی(اصل168)، غیرعلنی برگزار شدند. آیین دادرسی به طور کامل برای آنها اجرا نشد و شاید همه اینها، در قصوری بزرگتر از قوه قضاییه نهفته باشد. عدم ارایه لایحه برای تصویب قانون عادی با محتوای "تعریف جرم سیاسی"، "نحوه انتخاب، شرایط و اختیارات هیات منصفه" در خصوص جرمهای سیاسی و مطبوعاتی، اشکالی بزرگ و غیر قابل گذشت است که دستگاه قضا طی سالهای متمادی، تمایلی به وجود آن نداشته است.
امید دارم این عرایض را بدون پیش زمینه خوانده و ترتیب اثر دهید. پیشاپیش از پیگیری و عنایت ویژه به این گفتهها تشکر کرده و تقاضا دارم صحبتهای حقیر را نه غرض سیاسی بدانید، نه توطئه و تمایل برای تشویش و تبانی، بلکه تمام این درددلها را از جهت وظیفه شرعی و قانونی خویش به شما عرضه داشتم. اصل هشتم قانون اساسی و آیاتی از قرآن مجید، از جمله آیه 72 سوره توبه، به این قلم اجازه سکوت نمیدهند. اگر نکتهای را لازم به توضیح یافتید، با واسطه و از طریق بازجو وارد نشوید، شاید استدلالهای این جانب، شما را قانع کند. امیدوارم
با احترام و تمنای مجدد جهت پیگیری
حجت(بشیر) نظری فرزند سردار شهید حجت نظری