بحران و نابسامانی در عرصه اقتصاد و سیاست، غباری بس غلیظ را بر کشور چیره ساخته است. غباری سنگین که سایهاش، شاید حجابی باشد بر چشمهایی که باید ببینند و تصمیم بگیرند. تصمیمهایی سرنوشت ساز از جنس انتخابات. در چنین شرایطیست که سکوت یا بیرمقی از سوی کنشگران اجتماعی و سیاسی، بیشک آثاری جبران ناپذیر به همراه خواهد داشت. تصمیمها و کنشهای نادرست در شرایط کنونی ممکن است دامان جریانها و گروههای سیاسی منتقد و به تبع آن، میهن عزیز را نیز بگیرد. این قلم بر خود وظیفه میداند آنچه را با نگاه به انتخاباتهای پیشین، برای تصمیم سازی اساسیتر و مهمتر میداند بیان کند. باشد که آزمودههای گذشته، برای باز نیازمودن، مورد توجه قرار گیرد.
فرد محوری
از جمله مشکلاتی که میتواند خطری برای دستیابی به مشارکت مدنی محسوب شود، فرد محوری و گذاردن تمامی تخم مرغها در یک سبد است. برای نمونه، در انتخابات سال88، گروهی از اصلاحطلبان از کاندیداتوری «سیدمحمدخاتمی» حمایت کرده و همراه با ایشان وارد مناقشات پیش از انتخابات شدند. ناگهان اما با اعلام انصراف آقای «خاتمی» از کاندیداتوری، سردرگمی و تردیدی بزرگ، همچون آوار بر سر این عده فرو ریخت. انصرافی که میتوان آن را به حضور همزمان «خاتمی» و «موسوی» در انتخابات ربط داد. حضوری همزمان که پیشتر اعلام شده بود «یا میرحسین میآید یا خاتمی»! با هر کیفیت، اندکی بعد سه گروه از میان ایشان پدید آمد. شماری گام به سوی «میرحسینموسوی» برداشتند، عدهای به سمت «مهدیکروبی» و تعدادی ولو انگشت شمار، صحنهی انتخابات را ترک گفتند. درمان این سردرگمی و انشقاق را، شاید بتوان در حمایت از تفکر و رویکردی خاص جست. چراکه اگر گروه مورد اشاره، تفکر «سیدمحمدخاتمی» را محور قرار میداد، هرگز این سه دستهگی را شاهد نمیبودیم و به تبع وی، هواداران نیز راهی مشابه میپیمودند. بنابراین پیروی از یک شخص حقیقی و سرمایهگذاری تام و تمام بر یک فرد، میتواند اثری محسوس بر کمیت و شاید کیفیت مورد نیاز در انتخابات یا هر کنش اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و . . . بگذارد.
از دیگر تهدیدات فرد محوری، در حاشیه قرار گرفتن برنامهها و در صدر رفتن ویژهگیها و اوصاف فردی است. مواجهه با یک فرد و زیر سوال بردن گذشته و حال وی، از تکاپوی نظری و جدال با برنامهها، شعارها و پشتوانهی فکری یک کمپین انتخاباتی آسانتر است. این موضوع نیز دو اشکال را دربر خواهد داشت. نخست آنکه تمام انرژی و توان طرفداران یک کاندیدا معطوف به تطهیر و دفاع از شخص و شخصیت وی میشود و از جریان سازی و حرکت حول محور فکری خاص، به دور خواهند ماند. دوم آنکه در دفاع از یک فرد، در نفی کژیها و ذکر مدح و راستیها، گاه به قدری افراط صورت میپذیرد که از یک انسان عادی، تابویی غیر قابل تعرض و نقد پدید میآید. در همین راستا، اهتمام به این گفتهی «پوپر» ضروری به نظر میرسد: «باید عادت دفاع از بزرگمردان را ترک گوییم، چرا که بسیاری از آنان، از راه تاختن به آزادی و عقل، خطاهای بزرگ مرتکب شدهاند و تسلط فکری آنان، هنوز مایهی گمراهی انسانهاست.» بنابر آنچه بیان شد، روشن به نظر میرسد که این اعمال حاکمیت ملت، اگر بخواهد در طولانی مدت جامعه را به پیش ببرد، با معضلی به نام فرد محوری، به روزمرهگی و کوتاه مدتی گرفتار شده و نهایت عالی خویش را درک نخواهد کرد. همچنین، عدم امکان پاسخگیری، اشکالی مشترک میان «فردمحوری» و «جبهه های سیاسی» است که در ادامه توضیح داده خواهد شد.
جبهههای سیاسی
به اعتقاد این قلم، یکی از موانع اصلی پیش روی ملت ایران برای رسیدن به دموکراسی، به طور کلی احزاب فصلی و امروزه، جبههها هستند. محملهایی که تنها در محدودهی زمانی خاص و پیرامون یک امر یعنی انتخابات فعالیت میکنند. برای بیشتر گروههای یاد شده نیز هدف نهایی تنها و تنها انتخابات است و بس! همچنین، تاکنون کمتر شاهد بودهایم حزب یا جبههای، انتخابات را به مثابه راه گذار و وسیلهای برای دستیابی به هدف برگزیند و همواره، خود انتخابات هدف و نهایت این مجموعهها بوده است. تا سال1388 و انتخابات مناقشه برانگیز ریاست جمهوری دهم، غالب احزاب تنها در محدودهی زمانی انتخابات فعالیت نموده و پس از آن، تا انتخاباتی دیگر پیش آید و دوباره همان روال پیشین را درپی گیرند، خوابی دورهای را سپری میکردند. از سال88 به بعد، به واسطهی برخوردهایی که با احزاب و تشکلهای قانونی یک جناح سیاسی کشور صورت گرفت، حزب جای خود را به جبهه داد و تا امروز، دیگر این جبههها هستند که در مقطع انتخابات، همچون قارچهای سمی، این راه رسیدن به مشارکت مدنی را سد میکنند.(1)
هرچند احزاب منتسب به جریان اصولگرا، همچنان از گردونه خارج نشدهاند اما، با دو گمان میتوان عدم فعالیت قابل توجه آنها را توجیه نمود. نخست میشود فرض کرد در نبود احزاب اصلاحطلب، فعالیت یکسویهی احزاب اصولگرا میتواند شاعبهی تمایل حکومت به تک حزبی یا تک جناحی شدن را در ذهن ملت باقی گذارد. دیگر اینکه پس از مناظرههای تلوزیونی سال88 و عدم پایبندی رییس جمهور وقت به اخلاق، اعتماد ملت نسبت به گروههایی که از ابتدای انقلاب در راس قدرت بودهاند خدشهدار شد. اعتماد از دست رفته مردم نسبت به این گروهها را میشد با بدیلی همچون «جبههی انتخاباتی» جبران نمود. یعنی همان افراد، بتوانند خود را با نامی دیگر به ملت عرضه کنند! باید تاکید کرد که ورود جبههها به عرصه سیاسی کشور، پدیدهای تازه نیست اما، تاکنون اوج جولان آنها را در انتخابات مجلس نهم شاهد بودهایم.
اشکال و ایراد اساسی این جبههها، در دو جنبهی وجود آنها نهفته است. نخست باید گفت در جبهه، بر خلاف حزب، امکان پاسخگویی به ملت وجود ندارد. زیرا بر خلاف حزب که اساسنامه و مرامنامه و جا و مکان و همه چیزش مشخص و قابل دسترس است، جبهه برای منظوری خاص و مدتی کوتاه پدید میآید، تشکیلات و راس و مکانی مشخص ندارد و حتا معلوم نیست در انتخابات بعد حیات داشته باشد یا خیر! تنها در برخی موارد جبههها تحت تاثیر یک رهبر معنوی تشکیل شدهاند که آن نیز اگر خود گرهای دیگر نباشد، کاری از پیش نمیبرد.
ایراد دیگر را میتوان در عدم تاثیر گذاری و آگاهی بخشی دانست. از آنجایی که فعالیت جبهه کوتاه مدت و مقعطیست، بر فرض تاثیرگذاری، تاثیری مقطعی و سست خواهد داشت. گاهی، افرادی که با دعوت یک جبهه وارد جریان انتخابات و فضای سیاسی کشور میشوند، پس از انتخابات به راحتی از این فضا خارج شده و در مواردی حتا، در حد خواندن روزنامه نیز پیگیر تحولات سیاسی نخواهند ماند. البته این اشکال را در احزاب فصلی نیز میتوان مشاهده کرد. کسانی که به عضویت اینگونه احزاب در میآیند، از آنجایی که فعالیت حزب معطوف به انتخابات است و در مقاطع دیگر سال، بهطور مطلق بیحرکت میماند، اعضا یا از حزب خارج میشوند یا تنها نامی از آن را یدک میکشند. در خصوص احزاب درون قدرت(حزبی که یا توسط قدرت سواران تشکیل یافته، یا از پیش تشکیل شده اما، فعالیتش به غیر از زمان نفوذ در قدرت معلق است) باید پروندهی آنها را منهای سالهای قدرت بررسی نمود. بنابر آنچه بیان شد، به نظر میرسد امید به راهگشایی و بهبود شرایط، از دالان احزاب فصلی و جبههها نیز، دور از ذهن باشد.
مطالبه محوری
به نظر نگارنده، در شرایطی که نه احزاب از آزادی و بستر لازم برای ظهور و بروز برخوردارند، نه گروهها و تشکلهای غیرسیاسی همچون اصناف و سندیکاها و . . . از قدرت سازماندهی و آگاهیبخشی بهرهای دارند و نه حتا پیروزان کرسیهای انتخاباتی، کاری میتوانند از پیش برند، باید از انتخابات به عنوان فرصتی برای طرح افکار و مطالبات موجود میان اقشار گوناگون ملت بهره برد. کمترین فایده طرح این مطالبات، رساندن صدای نیاز ملت به گوش کمشنوای ارباب قدرت است اما، فایدههایی دیگر نیز میتوان یادآور شد. گهگاه، شاهد بودهایم که مطالبات مطرح شده از سوی یک کاندیدا یا همراهان وی، توسط پیروز انتخابات به موقع اجرا گذارده شده است. برای نمونه، طرح «مهدیکروبی» در سال84 مبنی بر پرداخت سهم هر ایرانی از فروش نفت از سوی «محموداحمدینژاد»، هرچند ناقص به اجرا در آمد. یا طرحی دیگر از «کروبی» در سال88 مبنی بر معرفی حداقل یک زن بهعنوان وزیر که بار دیگر توسط «احمدینژاد» اجرا شد. فارغ از نیت مجری و نتیجهی اجرا، باید پذیرفت که احتمال اجرای مطالبات مطرح شده در محدودهی انتخابات، وجود دارد.
در پایان، نکتهای پراهمیت نیز وجود دارد که نباید نادیده انگاشته شود. حتا اگر بتوان چشم بر اتفاقات چند سال گذشته بست و جهت ورود به انتخابات، از شورای نگهبان صلاحیت و از ملت اعتماد گرفت، باید توجه داشت، چه آن مجلس که با یک توصیه یا تطمیع یا هرچیز، مصوبهای را ابتر میگذارد و چه ریاستجمهوری که به گفتهی «سیدمحمدخاتمی» «یک تدارکاتچی بیش نیست»، به نظر نمیرسد بتوانند گرهای اساسی از مشکلات جامعه باز کنند.
1- لفظ «قارچ سمی» به دو دلیل برازندهی این جبهههاست. نخست آنکه رشدی سریع و وسیع داشتهاند و دیگر اینکه همچون سمی مهلک، مانعی برای آگاهی بخشی و نهادینه کردن افکار بودهاند.
نخستین مقاله پس از یک سال و چند ماه!
پاسخحذف