۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

غروب جمعه‌اي دلگير !!!

امروز يكي از دلگيرترين غروب جمعه‌هاي زندگي‌ام را تجربه كردم! روز خيلي بدي داشتم! با اينكه در جمع دوستان، ساعتها را به‌ظاهر در خوشي گذراندم، اما نمي‌دانم چرا حس دلتنگي و اندوهي وصف ناپذير، از درون مرا از خوش بودن بازمي‌داشت! بغضي خفه كننده در گلو داشتم كه گويا سر سازگاري نداشت و بي‌دليل مي‌خواست حس حناق را به من بچشاند! با پناه بردن به يك مسجد، در گوشه‌اي از اين شهر بي‌رحم، توانستم در تاريكي، چند قطره‌اي اشك بريزم! كمي آرام شدم اما نمي‌دانم چرا هنوز . . .
پي نوشت:
1- نمي‌خواهم نفردوم(زاپاس) باشم!
2- خدا بهترين پناه است
3- از اين دنياي فاني متنفرم

۱۰ نظر:

  1. آقا کاری نداره که،دوات پیشه خودمه.
    خرجش فقط یه شبستانه ، همراه با چاشنی شیرین کاریهای آرش و داستان های عظیم و. . .زندگی همینه برادر.
    زودتر بیادیگه

    پاسخ دادنحذف
  2. غروب جمعه معمولا دلگيره ..

    جالبه كه تو همين روز راجع به همين روز يكي از هشمهري هاي ما و شما چنين نوشته :
    http://parchin147.wordpress.com/2010/03/05/2247/

    پاسخ دادنحذف
  3. امروز که جمعه نیست . دل من داره ازحاش کنده می شه . حالا تو بگو من چیکارکنم .قربونت بازم تو برو یه سری لب دریا جنگل ساحل . چه می دونم . ما تو این خراب شده کجا بریم ............

    پاسخ دادنحذف
  4. سلام ناشناس
    این مطلب رو دیروز نوشتم که جمعه بود. ضمناً من فعلاً تهران هستم، شاید آخر هفته رفتم شمال، پس فعلاً همدردیم! :) حالا دل شما چرا داره از جا کنده میشه؟

    پاسخ دادنحذف
  5. حجت جان سلام. هر وقت تی دیل بیگیفت مصطفی گبان خووب گوش بوکون

    پاسخ دادنحذف
  6. حجت جان سلام. هر وقت تی دیل بیگیفت مصطفی گبان خووب گوش بوکون

    پاسخ دادنحذف
  7. حجت جان سلام! اشکمون رو درآوردی! نگران نباش حال توام یه روزی خوب میشه!

    پاسخ دادنحذف
  8. چرا بابا؟ من اشك خودمو هم به زور درآوردم كه يكم راحت شم! به هر حال اگه اذيت كردم عذر مي خوام.

    پاسخ دادنحذف
  9. سلام.امیدوارم حالت خوب باشه.ببخش که گفتم ننویس.شاید من کم جنبه ام.ببخش و بازم بنویس.منم میخونم.به امید دیدار

    پاسخ دادنحذف
  10. حجت جان اینا همه از دل با صفات.

    پاسخ دادنحذف