امروز يكي از دلگيرترين غروب جمعههاي زندگيام را تجربه كردم! روز خيلي بدي داشتم! با اينكه در جمع دوستان، ساعتها را بهظاهر در خوشي گذراندم، اما نميدانم چرا حس دلتنگي و اندوهي وصف ناپذير، از درون مرا از خوش بودن بازميداشت! بغضي خفه كننده در گلو داشتم كه گويا سر سازگاري نداشت و بيدليل ميخواست حس حناق را به من بچشاند! با پناه بردن به يك مسجد، در گوشهاي از اين شهر بيرحم، توانستم در تاريكي، چند قطرهاي اشك بريزم! كمي آرام شدم اما نميدانم چرا هنوز . . .
پي نوشت:
1- نميخواهم نفردوم(زاپاس) باشم!
2- خدا بهترين پناه است
3- از اين دنياي فاني متنفرم
پي نوشت:
1- نميخواهم نفردوم(زاپاس) باشم!
2- خدا بهترين پناه است
3- از اين دنياي فاني متنفرم

آقا کاری نداره که،دوات پیشه خودمه.
پاسخ دادنحذفخرجش فقط یه شبستانه ، همراه با چاشنی شیرین کاریهای آرش و داستان های عظیم و. . .زندگی همینه برادر.
زودتر بیادیگه
غروب جمعه معمولا دلگيره ..
پاسخ دادنحذفجالبه كه تو همين روز راجع به همين روز يكي از هشمهري هاي ما و شما چنين نوشته :
http://parchin147.wordpress.com/2010/03/05/2247/
امروز که جمعه نیست . دل من داره ازحاش کنده می شه . حالا تو بگو من چیکارکنم .قربونت بازم تو برو یه سری لب دریا جنگل ساحل . چه می دونم . ما تو این خراب شده کجا بریم ............
پاسخ دادنحذفسلام ناشناس
پاسخ دادنحذفاین مطلب رو دیروز نوشتم که جمعه بود. ضمناً من فعلاً تهران هستم، شاید آخر هفته رفتم شمال، پس فعلاً همدردیم! :) حالا دل شما چرا داره از جا کنده میشه؟
حجت جان سلام. هر وقت تی دیل بیگیفت مصطفی گبان خووب گوش بوکون
پاسخ دادنحذفحجت جان سلام. هر وقت تی دیل بیگیفت مصطفی گبان خووب گوش بوکون
پاسخ دادنحذفحجت جان سلام! اشکمون رو درآوردی! نگران نباش حال توام یه روزی خوب میشه!
پاسخ دادنحذفچرا بابا؟ من اشك خودمو هم به زور درآوردم كه يكم راحت شم! به هر حال اگه اذيت كردم عذر مي خوام.
پاسخ دادنحذفسلام.امیدوارم حالت خوب باشه.ببخش که گفتم ننویس.شاید من کم جنبه ام.ببخش و بازم بنویس.منم میخونم.به امید دیدار
پاسخ دادنحذفحجت جان اینا همه از دل با صفات.
پاسخ دادنحذف